جهت استفاده بهتر از گوگل کروم استفاده نمایید.
این پایان نامه آماده پرینت می باشد
پایان نامه از تاريخ نگاري در ايران تا عصر پهلوي
فهرست مندرجات
بخش اول
كليات
فصل اول:مختصري از تاريخنگاري در ايران تا عصر پهلوي 1
فصل دوم:كلياتي در تاريخنگاري دوره پهلوي 13
بخش دوم
جريانهاي اصلي تاريخنگاري در عصر پهلوي
فصل اول: جريان شرق شناسي
شرق شناسي و ديرينه آن 33
ايران شناسي و ايران شناسان مهم 41
سياست شرق شناسي- سياست ايران شناسي 50
روش سياسي و رهيافت تاريخنگاري لمبتون 61
4-I- نقش سياسي لمبتون در ايران 64
الف- همزيستي مسالمت آميز: توده اي نفتي – توده اي روسي 66
ب- لمبتون و قحطي نان 75
ج- ميس لمبتون 80
د- ميس لمبتون و كودتاي 28 مرداد 86
فصل دوم: جريان ناسيوناليستي
كارنامه فرهنگي 103
1- تاريخنگاري محتاط 103
2- ناسيوناليستي محافظه كار 111
بخش سوم
جريان آكادميك
بررسي و نقد تاريخنگاري اقبال 118
بخش چهارم
جريان ماركسيستي
جريان ماركسيستي 130
فصل اول: زمينه هاي تاريخي پيدايش ماركسيسم 132
فصل دوم: انديشه هاي اساسي ماركس در باب تاريخ 132
الف- حتميت تاريخي، پيروزي پرولتاريا: الغاي مالكيت خصوصي و الغاي دولت 139
فصل سوم: تاريخچه ورود انديشه ماركسيستي به ايران 142
فصل چهارم: تاريخنگاري ماركسيست، لنينيستي در ايران (انجماد و انحراف) 155
الف- علمي بودن تاريخ 158
ب- سير تاريخ ايران 159
ج- شخصيت در تاريخ 163
د- عدم بي طرفي در نگارش تاريخ 164
هـ- سبكي برانگيزنده- موضوعي واحد 165
بخش پنجم
نتيجه گيري كلي
نتيجه 169
فهرست منابع 184
فصل اول
« مختصري از تاريخنگاري در ايران تا عصر پهلوي »
نتيجه مي گويد: « نخستين بار ايرانيان تاريخ را درك كردند و آن را به دورانهاي مختلف تقسيم كردند» و هرودوت تاريخ خويش را چنين آغاز مي كند: «به روايات ايرانيان بهترين تاريخ شناسان هستند….» .
غرض از نقل دو قول مذكور اين بود كه در آغاز، علم تاريخ در بيشتر كشورهاي شرق و غرب، علمي ناشناخته بود و فقط در ايران وقايع روزانه در بار و رويدادهاي كشور را در روزنامه ها، آيين نامه ها، خداينامه ها، تاج نامه ها، سالنامه ها و شاهنامه ها مي نوشتند. اما اين بدان مفهوم نيست كه در آن دوره، تاريخنگاري به مفهوم امروزين رواج داشته است، بلكه بر عكس در ايران عصر باستان تاريخنگاري اهميت زيادي نداشت و حتي يك اثر تاريخي واقعي كه متعلق به اين دوره باشد در دست نيست.
اشپولر مي گويد: « در ميان نوشته هاي جوامع زردشتي بعد از اسلام و در ميان آثار فارسيان هند (پناهندگان زردشتي سال 98/717) هيچ اثر واقعي تاريخي، چه از ريشه قبل از اسلامي و چه بعد از اسلامي ديده نمي شود. »
وي پس از ذكر تاريخچه اي از تاريخنگاري اعراب قبل و بعد از ظهور اسلام، نتيجه مي گيرد كه بنابر اين در بان عربي نوعي تاريخنگاري وجود داشت كه در زبان فارسي ديده نمي شده است و همين امر دليلي بوده براي اينكه ايرانيان، آثار تاريخي شان را به زبان عربي بنويسند همچنانكه تاثير زبان عربي در جهان اسلام و ضرورتي كه ايرانيان براي حفظ تماس خودشان با دنياي عرب احساس مي كردندن، مي تواند دلايل ديگر اين رويكرد در عرصه تاريخنگاري باشد.
درست است كه شعر و تاريخ در اعراب، عمري ديرينه داشته ولي نوشته هرودوت، پدر تاريخ را كه بي شك با تاريخ ايران و ملل مختلف آشنايي كامل داشته است را نيز نبايد با بي اعتنايي برگزار كرد.
به هر حال با ورود اعراب به ايران نيز تاريخنگاري ايراني دستخوش دگرگوني چدي نشد و رشدي كيفي نكرد. با ظهور سلسله هاي ايراني نژاد كه گسترش زبان فارسي و تكامل فرهنگي را در پي داشت، تاريخنگاري ايراني نيز ايجاد شد و تاريخ طبري در عصر سامانيان كه يك «سلسله ايراني نژاد» بود به فارسي ترجمه شد. بلافاصله بعد از ترجمه تاريخ طبري به فارسي (در حدود سال 352/963) سلسله هاي ترك نژاد در اكثر ولايات ايران به حكومت رسيدند. آنها كه سرسپردگان مذهب تسنن به شمار مي رفتند و ارثان فرهنگي سلسله هاي ايراني نژاد شدند. بزرگترين سلطان سلسله غزنوي يعني سلطان محمود، حامي فردوسي و از جمله طرفتداران واقعي تسنن اسلامي در دره سند محسوب مي شد. مقارن روي كار آمدن سلجوقيان در قرن پنجم، سه نوع تاريخنگاري در ايران قابل شناسايي است. تاريخنگاري اسلام شمولي، تاريخنگاري محلي و تاريخنگاري سلسله اي.
سلجوقيان علاقمند بودند كه فرهنگ ايراني را اقتباس نمايند و سعي مي كردند كه نژاد توراني خود را فراموش كرده و در عمق ايرانيت فرو روند. تركان پيروز زبان فارسي را به صورت دومين زبان فرهنگي جهان اسلام مسجل كردند ولي در عرصه تاريخنگاري جز تعداد زيادي از ترجمه هاي متون تاريخي كه در واقع رواياتي از شرايط زندگي ايرانيان بودند، چيز چنداني توليد نكردند، دامنه تاريخنگاري اين عصر محدود و تنگ و محصولات تاريخنگاري فارسي در زمان حكومت سلاجقه و خوارزمشاهيان، بي نهايت كمتر است.
..
..
..
..
1- وقايع نامه ها يا تواريخ ايام :
كه توسط مورخان درباره نوشته شده است، مانند روضه الصفاي هدايت و ناسخ التواريخ سپهر. در اين نوع آثار تقريباً هيچ مطلبي از وضعيت اجتماعي مردم و طبقات مختلف جامعه ديده نمي شود. آنچه هست شرح سرگذشت شاهان است به بياني شاهانه و متكلف.
2- آثار تاريخي ماموران سياسي:
مانند كتابهاي ايران ملكم، تاريخ ايران از واتسن و تاريخ ايران، اثر سايكس كه بر روي هم تاريخ ايران را از بدو دوره جديد تا پايان عصر قاجار شرح مي دهند. اين سه كتاب با انگيزه سياسي خاص نگارش يافته و مبتني بر هيچيك از معيارهاي نوين تاريخنگاري نيست. مثلاً ملكم پيش كسوت گروهي از سخنگويان و مناديان امپرياليسم و استعمار بود. تاريخ واتسن با اينكه، آئينه تمام نماي خشم و خروش سخنگوي ناكام امپرياليسم (يعني ملكم) نيست، از پيشداوريهاي جاهلانه نيز مبرا نيست. نوشته سايكس نيز بيانگر سياست استعماري آن دوره از تاريخ است.
3- خطرات و سفرنامه ها.
سفرنامه ها كه با نوشته هاي سياحان مغرب زمين در دوره صفويه آغاز شد، دامنه خود را تا قرن بيستم كشاند، در اين قرن كساني چون ميلسپو، ويلسن، ملكم و سايكس خاطرات خود را منتشر كردن. تاليفات آنان حاوي اطلاعات بسياري درباره ايران است. اما از تجربيات و دريافتهاي خاصي سرچشمه مي گيرد كه در بسياري موارد آلوده به غرض هاي سياسي است.
فصل دوم
كلياتي در تاريخنگاري دوره پهلوي
اين مطلب واقعيت دارد كه فعاليتهاي فرهنگي و تحقيقات علمي يك جامعه، بستگي كاملي به شرايط اقتصادي و اوضاع سياسي و نظام اجتماعي آن دارد. اين حقيقت در جامعه علمي ما تا حدي روشن است كه نگارنده بي آنكه بخواهد وارد كشمكش هاي سياسي مغرضانه و لفاظي هاي سطحي زير بنا و روبنا شود. به عنوان يك اصل بديهي و مسلم اقتصاد سياسي كه الزاماً در تيول ماركسيسم هم نيست طرح مي كند و در مي گذرد و دقيقاً به همين سبب اعتقاد دارد كه بررسي علمي تاريخنگاري ايران دوره پهلوي ميسر نمي شود مگر اينكه قبل از آن نظام اجتماعي و سياسي ايران دوره با تكيه بر تحولات ايران قرن نوزدهم مورد بررسي و تحليل قرار گيرد.
نظام اجتماعي ايران در آغاز قرن نزودهم، آميزه اي بود از مناسبات ارباب –رعيتي و خاني –عشيرتي يا مخلوطي از زمين سالاري (فئوداليسم) و پدر سالاري (پاترياركاليسم) كه البته شاخص هويت آن زمين سالاري بود. در اين دوره عوامل اصل ركود مدني و بي ثباتي اجتماعي عبارت بود از 1- عشاير كوچنده ايران كه با يورش هاي يك بند و مناقشات خونين، سيستم ظريف و شكننده آبياري كاريزي را كه رگ و جان توليد كشاورزي ايران بود دائم مي شكستند و آباديهاي روستائيان را در خرابي فرو مي بردند، بماند اينكه عشاير خود تحت ستم فشارهاي مختلف اجتماعي بودند. 2- عامل ديگر ركود مدني ايران، واحدهاي دهقاني خرده مالكي بود، اين واحدها طي سده هاي ديرنده تاريخ ايران با اسلوب كار يكنواخت بر روي قطعه زمينهاي ملكي خود، اقتصاد خود مصرفي و صنايع خودبسنده خانگي خود را اداره مي كردند و تسليم دربست سلطه كد خدا و واليان و شاه بوده و مجبور بودند انواع مالياتهاي مقرره را بپردازند. اينان در نهايت به يك ياخته استخواني بي تحرك در پيكر جامعه بدل شده بودند و بر خلاف عشاير خواستار امنيت و تكرمز بودند و از شاه و واليان او چشم حمايت و تامين امنيت داشتند. براي درك ديالكتيك خاص تحول جامعه ايراني پي بردن به اين دو رشته عوامل تمركز و عدم تمركز حائز اهميت است.
در واقع عدم ثبات اجتماعي، گوناگوني منابع ستم و زورگويي، مانع روند تدريجي انباشت سرمايه هاي كوچك به سرمايه هاي كلان تر كه قادر به كارفرمايي معتبر تر باشند مي گرديد و مانع بسط مناسبات سرمايه داري و نيز مانع روند تدريجي تشكل اجتماعي و پا برجايي سنتها و رشد موسسات و نهادها، از جمله موسسات و نهادهاي علمي بود.
در دوران انتقال جامعه سنتي به سرمايه داري در كشور ما، جنبش هاي اجتماعي متعددي ظهور مي كند. نخستين جنبش اجتماعي با رنگ الحاد مذهبي (با بي گري) به صحنه مي آيد. سپس مانند جنبش تنباكو به صورت آميزه اي از جنبش رسمي مذهبي همراه با مطالبات خالص سياسي بروز مي كند تا آنكه سر انجام در نهضت مشروطيت، جنبه غير مذهبي و دنيايي آن برجنبه هاي مذهبي آن مي چربد.
بورژوازي در ايران مانند باختر زمين حداقل در دوره معيني از تكامل خود به تفكيك سياست از مذهب علاقمند است ولي دوباره با شيوه خود به تفسيد دل بخواهي از مذهب باز مي گدد و از آن براي مقاومت در برابر نيروهاي انقلابي عصر كمك مي گيرد. بدين ترتيب مي توان گفت كه در واقع تاريخ ايران در قرن نوزده و بيست، چيزي نيست جز روند به هم پيوسته اي كه در آن ...
..
..
..
..
..
این پایان نامه آماده پرینت می باشد