جهت استفاده بهتر از گوگل کروم استفاده نمایید.
داستان هایی از مثنوی
فهرست:
داستان آن جوانی که زنی را دوست داشت
زن و قاضي
كليمي، مسيحي و مسلمان
داستان آن جوان که زنی را دوست داشت
یکی از داستانهای مثنوی معنوی در مورد جوانی است که زنی را دوست می دارد ولی هر چه می کند به او نمی رسد؛ اگر قاصدی می فرستد خود قاصد خائن از آب در می آید و یا اگر نامه ای می نویسد صاحب نامه هم هم. خلاصه هر چه می کند به در بسته می خورد و ...
گاه گفتی کین بلای بی دواست
گاه گفتی نی حیات جان ماست
گاه هستی زو برآوردی سری
گاه او از نیستی خوردی بری
اینها می گذرند و جوان بی خیال و فارغ از این ماجرا می شود اما گویی حوادث روزگار طور دیگر می چرخند...