جهت استفاده بهتر از گوگل کروم استفاده نمایید.
يكي از مشكلات كلي در مطالعه فرهنگ ماد، مسئله خط و نگارش مي باشد. بي شك در هزاره اول پيش از ميلاد مادها داراي خط و كتابي بوده اند، زيرا همان طوري كه هر و دياكونوف (تاريخ ماد) نيز اشاره مي كنند يكي از شاهك هاي تحت نفوذ مادها به نام «آپدادانا» به اسم يك مرد آشوري نامه اي ارسال داشته كه اين خود دليل بر وجود خط و كتابت در آن سرزمين مي باشد.
لازم به ياد است كه متأسفانه تاكنون از ساكنان ماد مركزي هيچگونه مدرك خطي به دست نيامده است. به هر حال اصل و منشاء خط پارسي باستان (ميخي) را با توجه به نوشته هاي دياكونوف بايد در سرزمين ماد جستجو نمود در سنگ نوشته هاي پادشاهان هخامنشي لغات مادي فراواني وجود دارد چه بسا اين خط مأخوذ از خط و تمدني بوده كه در اواخر هزاره دوم مركز داشته است. به هر حال كشفيات و تحقيقات آينده به احتمال زياد درستي اين نظر و چگونگي خط ماد را نشان مي دهد.
آغاز كار كوروش يكي از بخش هاي تاريخ هخامنشيان است. اما همه مورّخان، در حالي كه دستهايشان خالي است، اصرار دارند با تكيه بر افسانه هاي نويسندگان يوناني اين بخش از تاريخ را از قلم نيندازند پيداست كه اينگونه افسانه ها را نمي توان تاريخي انگاشت، اما براي آغاز تاريخ هخامنشيان از آنها صرف نظر نمي توان كرد. به قدرت رسيدن پارسي ها يكي از وقايع مهم تاريخ قديم است. اينان به رهبري كوروش دولتي را تأسيس مي كردند كه دنياي قديم را به استثناي دو ثلث يونان در تحت تسلط خود در آورند. وقتي هم منقرض شدند از صحنه تاريخ خارج نشدند بلكه در طول مدت 25 قرن متوالي، بلندي ها و پستي ها را پيمودند. در رابطه با آغاز زندگي كوروش افسانه هاي بسياري نقل شده است كه به بعضي از آنها مي پردازيم.
هردوت در كتاب خود با اشاره به چند روايت معتقد است كه او اين افسانه ها را از آگاهان پارسي شنيده است كه حقيقت را بي شاخ و برگ گفته اند. كوروش، پسر كمبوجيه و ماندانا بوده است كه ماندانا دختر بالغ آستياك (شاه ماد) برده است. شبي ماندانا خواب مي بيند كه از بدن او آب آن چنان زيادي روان است كه نه تنها همه شهر بلكه تمام آسيا را در چنگال خود دارد. آستياك با پيشگويي مغان (روحانيون) پي مي برد كه از دخترش فرزندي استثنايي زاده خواهد شد. بر آن مي شود كه شوهر ماندانا را از ميان مردم ماد بر مي انگيزد. پس او را به كمبوجيه، يكي از خاندان هاي خوب پارسي به زني مي دهد. پس رؤياي ديگري آرامش ظاهري آستياك را بر هم مي زند.
خود آستياك خواب مي بيند كه از شكم دخترش تاكي روييده كه بر همه آسيا سايه افكنده است! معناي رؤياي آن را چنين تعبير مي كنند كه نوه اش او را بر خواهد انداخت و خود پادشاه خواهد شد. آستياك تصميم به نابودي نوه خود مي گيرد و دوست وفادار خود هارپاگ را مأمور اجراي تصميم خود مي گيرد. هارپاگ نگران از يك سو كه نوزاد از قوم خود اوست و از سوي ديگر آستياك پير پسري ندارد كه پس از او به فرمانروايي برسد و همچنين از بيم اينكه مبادا در آينده كشنده نوه آستياك قلمداد شود، اين مأموريت را به (مهرداد) كه يكي از چوپانان شاهي بود مي سپارد كه به درندگان كوهستاني دسترسي داشت. ميترداد بر آن مي شود كه كودك را به جاي فرزند مرده اي كه همسرش اسپاكو به دنيا آورده بود به فرزندي بردارد و بدين ترتيب از اندوه او بكاهد. پس كودك مرده خود را نوه شاه قرار مي دهد و سبد را در كوهستان قرار مي دهد.
اين حيله از چشم مأموران شاه دور مي ماند و نوه آستياك به نام كوروش نزد همسر هارپاگ بزرگ مي شود. از سن 10 سالگي آثار بزرگي در كوروش چنان نمايان مي شود كه همسالانش به هنگام بازي نقش شاه را به او مي دهند. كوروش البته اين نقش را خوب بازي مي كند و به همبازي هايش مناصب درباري مي دهد، اما به هنگام ايفاي نقش شاه، پسر يكي از بزرگان مادي را به شدت تنبيه مي كند. ميرتداد كوروش را، به شكايت نزد آستياك مي برند آستياك فوراً درمي يابد كه كوروش نوه خود اوست. سپس آستياك از ميترداد مي پرسد كه چگونه به اين كودك دست يافته است. ميترداد مرعوب شاه مي شود و جريان را بي كم و كاست به شاه باز مي گويد. سرانجام هارپاگ نيز ناگريز از اعتراف مي شود. آنگاه آستياك با اين كه خشمگين است وانمود مي كند كه اينك دختر رنجورش شادمان خواهد شد و از هارپاگ مي خواهد كه پسرش را براي بازي با نوه اش به دربار بفرستد و خود هارپاگ بر سر سفره او بنشيند.
شاه سپس گوشت پسر او را با گوشت گوسفند مخلوط مي كند و به هنگام غذا به خورد او مي دهد و بعد به هارپاگ اعلام مي كند كه غذايش چه بوده است. هارپاگ دم فرو مي بندد اما در دم به انتقام مي انديشد. آنگاه آستياك به پيشنهاد مغان كه بر اين باور بودند كه اينك با شاه شدن كوروش در بازي كودكانه، خواب تعبير شده و او دوباره نمي تواند شاه شود. او را به پارس پيش پدر و مادرش مي فرستند. كوروش در پارس زير نظر پدر و مادرش رشد مي كند و جواني برومند و متمايز از همسالانش بار مي آيد. در اين هنگام هارپاگ آزرده خاطر موقعيت را براي گرفتن انتقام از آستياگ بهتر از زمان ديگري مي يابد. او مردم ماد را مايه آستياك كه خود به خود محبوب نبود مي شوراند سپس به اين فكر مي افتد كه با نامه اي از كوروش جوان كمك بگيرد. در اين نامه مي آيد كه مادها از هر نظر آماده قيام عليه آستياك اند و كوروش بايد كه سببي فراهم آورد تا پارسي ها هم در كار براندازي آستياك سهيم باشند.
پارسي ها، كه از مدت ها بي صبرانه در انتظار روزهايي از آستياك بودند، پيشنهاد كوروش را مي پذيرند. كمي بعد آستياك از بيم تحريكات پارسي ها، كوروش را نزد خود مي خواند اما كوروش از كار سر باز مي زند. آستياك در مي يابد كه شورشي در كار است و سپاهي فراهم مي آورد و از سر فراموشي سرداري آن را به هارپاگ مي سپارد. به اين ترتيب آستياك شكست مي خورد و تسليم كوروش مي شود. هارپاگ سرمست از پيروزي به آستياك مي گويد اسارت امروز او حاصل آن ضيافتي است كه در آن پسرش به قتل رسيده بود.
كوروش با اينكه آستياك را در اسارت نگه مي دارد، آزاري به او نمي رساند. كوروش در حدود 41 سالگي در سال 558 ق.م بر تخت پادشاهي نشست بدين ترتيب امپراتوري ماد كه تازه تشكيل شده بود، ناگهان بدست كوروش بزرگ پاياني مصيبت بار يافت.
با اين حال خود كشور ماد ويران نشد. كوروش با به نمايش گذاردن تساهل و مدارا و خردمندي يك فرمانرواي بزرگ، مادها را گرامي داشت. به بسياري از نجيب زادگان آنها مقام هاي بلندي در دربار خود داد او سرزمين ماد را نخستين ايالت يا ساتراپي امپراتوري خويش قرار داد و آن را ماد ناميد و اكباتان (همدان امروزي) را سالم و دست نخورده پس از پاسارگاد در تپه هاي فارس، به عنوان پايتخت دوم خويش برگزيد از اين رو از آن پس امپراتوري ايران را معمولاً «شاهنشاهي ماد و پارس» مي ناميدند افزون بر اين كوروش بزرگواري و بخشندگي فوق العادگي نسبت به دشمن پيشين خود آستياك نشان داد با او با احترام رفتار مي كرد و اجازه داد بقيه عمر خويش را در دربار سلطنتي او اقامت گزيند. كوروش با اين شيوه فرمانروايي تصويري از يك نيرومند فرمانروايي ماد گر از خود بر جاي گذاشت و بدين سان ستايش و وفاداري اتباع و رعاياي خود را جلب كرد.