توضیح :
عنوان : مقاله بررسی آموزش مهارتهای مدیریت بر استرس و نحوه مقابله با استرس در دانش آموزان نوجوان
این فایل با فرمت word و آماده پرینت میباشد
فهرست
مقدمه
1-1- بيان مساله
1-2- ضرورت و اهميت تحقيق
1-3- اهداف تحقيق
1-4- فرضيه هاي پژوهش
1-5- متغيرهاي پژوهش
تعريف اصطلاحات
1-6- تعاريف نظريو عملياتي متغيرها
1-6-1- مهارتهاي مديريت بر استرس
تعريف عملياتي
1-6-2- سبك كنارآيي اجتنابي
تعريف عملياتي
1-6-3- سبك اسناد منفي
تعريف عملياتي
1-6-4- سلامت رواني
تعريف عملياتي
1-6-5- دانش آموز
1-6-6- پايه تحصيلي
1-6-7- جنسيت
خلاصه
2-1- استرس يا فشاررواني
2-2- تعريف استرس
2-3- مدلهاي استرس
2-3-1- مدل محرك
2-3-2- مدل پاسخ
2-3-3- مدل تعاملي
2-4- ارزيابي هاي شناختي
2-5- استرس زاهاي بالقوه
2-5-1- فجايع ( وقايع آسيب زا )
2-5-2- تاثير وقايع مهم زندگي
2-5-3-گرفتاريهاي روزانه
2-6- استرس نوجواني
2-6-1- تأثير محيط
2-6-2- نشانه هاي استرس در نوجواني
2-7- تعريف كنار آمدن
2-7-1-كنارآمدن از ديدگاههاي مختلف
2-7-2- نظرية لازاروس دربارة كنارآمدن
2-7-3- شيوه هاي مختلف كنار آيي
2-7-4- مقياس هايي از سياهه شيوه هاي كنارآيي
2-7-4-1-كنارآيي مسئله مدار:
2-7-4-2-كنارآيي هيجان مدار[1]: شامل
2-7-4-3- تركيبي از كنارآيي مسئله مدار و هيجان مدار :
2-8- عوامل موثر بر استرس و كنارآيي
2-8-1- حمايت اجتماعي
2-8-2- تفاوتهاي فردي
2-8-2-1- شخصيت نوع A
2-8-2-2- اضطراب و روان رنجورخويي
2-8-2-3- سخت رويي[2]
2-8-2-4- خوش بيني در مقابل بدبيني[3]
2-8-3- عزت نفس[4]
2-9- سبك اسناد
2-9-1- سبك اسناد خوش بين/ بدبين
2-9-2- سبك اسناد و رابطه آن با سلامت و سبك هاي كنارآيي
2-10- سلامت روان و ابعاد آن
مقدمه
انسان در زندگي روزمره خود با استرس ها و فشارهاي متعدد ي روبرو است. دوران نوجواني كه ا ز آن به نام دوره بحران طوفان و استرس تا دوره زايش دوباره ياد كرده اند يكي از حوادث پراسترس زندگي هر فردي است. نوجوان در اين دوره از طرفي با گذر از دوره كودكي به بزرگسالي با تغييرات وسيع جسماني و رشد شناختي مواجه بوده و از طرف ديگر با مسائلي همچون رشد هويت، دستيابي به استقلال از خانواده در عين حفظ ارتباط با آن، پذيرفتن نقشهاي اجتماعي در ارتباط با گروه همسالان و تصميمگيري درباره آينده و شغل روبرو است. دوران نوجواني زمان كشف يا آگاهي از ارزشهاي فرهنگي و معنوي ودوران تضادها وتعارضها، تخيل و روياها وسن مشكلات و مسائل اوست. استرس هاي نوجواني گستره اي از وقايع روزمرهاي همچون، انجام ندادن تكاليف مدرسه، نداشتن آمادگي كافي براي امتحان، گم كردن وسايل و اختلاف با دوست همكلاسي تا وقايع عمده اي همچون طلاق والدين، اعتياد يكي از والدين، بيماري يا مرگ يكي از اعضاي خانواده را دارد. به اعتقاد هولمز و راهه (1967) هر حادثه اي كه نياز به سازگاري قابل ملاحظه اي در زندگي فرد داشته باشد ممكن است استرس زا باشد. آنچه كه اين موضوع را با اهميت تر جلوه ميكند، شيوه كنار آمدن با اين استرس زا هاست. برخي افراد به هنگام وقوع مشكل تمام نيرو و انديشه خود را در جهت حل مشكل بسيج مينمايند وبرخي بر عكس به عوارض و پيامدهاي مشكل مي پردازند به گونه اي كه تنها سعي ميكنند از پيامدهاي هيجاني آن بكاهند، در حاليكه مشكل همچنان به قوت خود حل نشده باقي است. درهر صورت، استرس بر اين دو دسته افراد آثار متفاوتي برجاي ميگذارد. دسته اول افرادي سازگارتر كم استرس تر و خوش بين ترند چون به مشكل به عنوان موضوعي حل شدني مي نگرند و دسته دوم رنجورتر مضطرب تر، افسرده تر وبدبين ترند چرا كه استرسها را همچون كوهي كه سايه خود را بر زندگي آنها گسترانيده، مي بينند. در اين ميان نوجوانان با دلمشغولي هايي همچون تكليف مدرسه، سازگاري با گروه همسالان، برآورده كردن تقاضاهاي والدين ، انتخاب رشته تحصيلي و آمادگي براي كنكور دانشگاه و انديشيدن به آينده تحصيلي و شغلي مواجهند كه هر يك به نوبه خود فشار رواني عديده اي را به زندگيشان تحميل ميكند. در اين ميان آنچه كه اهميت و ضرورتش را نمايان ميسازد قدرتمند كردن نوجوانان به شيوه ها و راهكارهايي صحيح در جهت كنار آمدن با اين استرس زاهاست، تا بتوانند از اين مراحل با حفظ سازگاري و سلامت روان عبور كرده و با مشكلات به عنوان پديدههايي حل شدني مواجه شوند، نه آنكه از آنها اجتناب كنند.
1-1- بيان مساله
نوجواني دوره اي بين كودكي و بزرگسالي است كه او را با زنجيره اي از موانع تحولي و چالش هاي عديده اي روبرو ميسازد. درابتدا تكاليف طبيعي همچون تحول هويت و دستيابي به استقلال و سازگاري با همسالان وجود دارد. مرحله دوم گذر از كودكي به بزرگسالي است كه باتغييرات فيزيولوژيكي در بدن و تحول شناختي مشخص ميشود. اين مرحله زماني است كه فرد نيازمند انجام نقش هاي اجتماعي در رابطه با همسالان و افرادي از جنس مخالف، انجام تكاليف مدرسه وتصميم گيريهايي در رابطه با شغل ميباشد (فرايدنبرگ ،1997). از آنجا كه تغييرات و وجود تكاليف متفاوت نوجوان رادر معرض استرس عديده اي قرار مي دهد، لزوم واهميت سازگاري و كنار آمدن با اين استرس ها در اين دوره نمايان ميگردد. با توجه به اين مقدمه اندكي به راهبردها و مهارتهاي كنار آيي مي پردازيم. كنار آمدن، متشكل از پاسخهايي (افكار، احساسات واعمالي ) است كه فرد در برخورد با موقعيت هاي مشكل داري كه درزندگي روزمره و در شرايط خاص با آنها مواجه ميشود، بكار ميگيرد. گاهي اوقات مشكلات حل مي شوند و گاه در تلاش فردي براي برخورد با محيط مورد اغماض قرار ميگيرند (فرايدنبرگ، 1997).
لازاروس (1984) كنار آمدن را شامل كوششهايي به منظور سازگاري و انطباق با شرايط استرس آور در تلاش در جهت كاهش پيامدهاي منفي ناشي از منبع استرس مي داند.
در زمينه كنار آمدن با استرس ،دو شيوه اصلي كنار آيي وجود دارد. شيوه اول روش متمركز بر مسئله است يعني فرد به استرس به عنوان موضوعي حل شدني و هدف اصلي مينگرد و شيوه دوم روش متمركز بر هيجان است. يعني فرد مشكل را حل نميكند بل سعي در كاهش پيامدهاي هيجاني مشكل دارد. شماري از محققين، افرادي را كه بوسيله كاهش دادن يا اجتناب كردن با استرس كنار آمده اند را با افرادي كه از راهكارهاي بيشتر مقابله اي و يا هوشيارانه نظير جمع آوري اطلاعات و اقدام به عمل استفاده نموده اند، مقايسه كردند (هولاهان و موس ، 1987) . در مجموع تحقيقات نشان مي دهد كه شيوه مقابله نسبت به اجتناب راهكار موفق تري است. افرادي كه مستقيما با مشكل مواجه ميشوند نه تنها با احتمال بيشتري آن را حل ميكنند بلكه براي تحت كنترل درآوردن استرس در آينده بهتر آماده ميشوند. در واقع برخي پژوهشها معتقدند، اجتناب مزمن از مشكلات، افراد را در معرض خطر استرس افزوده و شايد مسائل مرتبط با سلامتي قرار دهد (گين ، 1995).
مطالعه رود ، لونيسون ، تيلسون و سيلي (1990) نشان داد كه كنار آيي مسئله مدار (در جهت حل مسئله) با افسردگي ارتباطي نداشت، اما شيوه ناكار آمد گريز رابطه مثبتي با افسردگي همزمان داشته و نيز با سطوح بالاتر افسردگي در آينده بدنبال رويدادهاي پراسترس كه در طي دو سال بعد رخ داد، همراه بود (گين، 1995).
تفاوتهاي فردي نقش مهمي را در فرايندهاي استرس و كنار آمدن بازي ميكنند يكي از اين متغيرها خوش بيني است. خوش بيني رابطه منفي با انكار و فاصله گرفتن از مسئله دارد. خوشبيني تمايل به استفاده از كنار آمدن مسئله مدار و پذيرش استرس زندگي به شيوه اي واقعي دارد (كاسيدي ، 1999). به عبارت ديگر عامل كليدي كه افرادي كه بطو موثري با مشكلات كنار مي آيند را نسبت به كساني كه ممكن است چنين نباشند متمايز ميكند، سبك اسنادي آنهاست (آبرامسون و همكاران 1978به نقل از كانينگهام ، 2001).
اسنادها، نگرش ها ، باورها و ارزيابيهايي هستند كه مردم براي توصيف حوادثي كه برايشان اتفاق مي افتد، بكار مي برند. سبك اسنادي كه براي اولين بار در دهه1970 مطرح شد در حقيقت بر مدل درماندگي آموخته شده افسردگي استوار است. اسناد كردن فرايندي منطقي و نظامدار است كه طي آن شخص با ارزيابي دقيق از يكسري اطلاعات ودلايل رفتار ديگران را تفسير ميكند. در بعضي موارد ممكن است اسناد صحيح باشد، اما واقعيت اين است كه در بسياري موارد اين ارزيابي ها، با سوگيريهايي همراه است.
در موارد عديده اي، افراد اسنادهاي اشتباه غيرواقعي، دررابطه با حوادث زندگي شان درنظر ميگيرند و اين اسنادهاي اشتباه به نوبه خود استرس افزوده ومشكلات روانشناختي متعددي را ايجاد نموده و تداوم مي بخشند. به عنوان مثال فردي كه از پايين بودن عزت نفس رنج مي برد، مشكلات و موقعيت هاي منفي را بطور گسترده اي به دلايل دروني مثل عدم تلاش ياعدم توانايي و حوادث مثبت را به دلايل بيروني مثل خوش شانسي و ساده بودن تكليف نسبت ميدهد، در حالي كه واقعيت چنين نيست. در حقيقت عزت نفس آنها به يك اسناد اشتباه آغشته شده است. بعبارتي عزت نفس آنها پايين است و هيج چيز حتي موفقيت هاي بزرگ هم نميتواند آنرا بالا ببرد (بارون ،1992،به نقل از هيبت الهي, 1373).
معمولا اسنادهاي سببي در سه بخش طبقه بندي مي شوند:
1-دروني بودن در برابر بيروني بودن
2- پايداري در برابر ناپايداري
3- كلي بودن در مقابل خاص بودن
برخي مطالعات نشان داده كه افراده افسرده در مقايسه با افرادعادي بيشتر از اسنادهاي كلي، پايدار و دروني براي رويدادهاي منفي و از اسنادهاي خاص، ناپايدار و بيروني براي رويدادهاي مثبت زندگي شان استفاده ميكنند. (ريكلمن و هافمن ،1995).
مدل درماندگي آموخته شده اصلاح شده، چنين مي پندارد كه اينگونه افراد براي رويدادهاي بد، عادت به پاسخ دادن با اسنادهاي دروني ، ثابت و فراگير و براي رويدادهاي خوب، اسنادهاي بيروني، موقتي و خاص آن رويداد را دارند.
از بعد نظري بنظر مي رسد كه اسناد علي مقدم برانتخاب راهكارهاي كنار آيي است. در اين صورت انتظار مي رود تغيير سبك اسنادي بايد تغييراتي در شيوة كنار آمدن اثر بگذارد (كانينگهام و همكاران 2002).
بر طبق مدل شي ير و كارور خوش بيني و بدبيني بعنوان انتظار پيامدهاي تعميم يافته مثبت و منفي تعريف مي شوند و باور دارند كه اين دو تعيين كننده هاي مهم سازگاري اند (شييروكارور، 1985). به عبارتي خوش بيني با پيامدهاي روانشناختي مثبت تر و در مقابل بدبيني با پيامدهاي روانشناختي منفي تر رابطه دارد.